جدول جو
جدول جو

معنی سو هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو

سو هکاردن
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به زور وادار کردن، اجبار کردن، توانا و زورمند شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عادت کردن، قلق کسی را به دست آوردن، آماده کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رقصیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن هر چیز با سنگ و سوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
احساس سوزش نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرا رسیدن شب
فرهنگ گویش مازندرانی
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
با پا خزانه ی شالی زار را صاف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب تنی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گپ زدن، سخن گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
حوصله کردن، درنگ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
فرهنگ گویش مازندرانی
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری را به صورت دسته جمعی انجام دادن، جلو راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
برانگیختن، شاخ کردن، فریباندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کاستن، کم کردن، کسر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی